Convey => کنوی => (verb.)
بیان کردن – منتقل کردن – فهماندن – نقل کردن – بیان کردن
- To carry from one place or person to another.
- حمل کردن چیزی از یک مکانی به مکان دیگر یا نقل کردن حرفی از کسی به دیگری.
- Carry => حمل کردن
- Transport => نقل کردن – حمل کردن
- To express something => چیزی را بیان کردن
- The meaning you want to convey => منظوری که میخوایی برسونیش
- Convey information => اطلاعات نقل کردن یا گفتن
- Convey a message => پیامی را فرستادن یا بیان کردن یا گفتن
- Convey a sense of something => یه حسی رو انتقال دادن
- Convey an idea => ایده ای را ارائه دادن
- Convey a feeling => حسی را منتقل کردن
- Convey a meaning => منظوری را رساندن
- He wasn’t able to convey his message to the audience.
- اون قادر به رساندن پیامش به تماشاچیان را نبود.
- Wires can convey electricity.
- سیم ها میتوانند الکتریسیته را منتقل کنند.
- To me the picture conveys a feeling of joy.
- از نظر من این تصویر یه حس شادی رو میرسونه.
- Convey my greeting to him.
- سلام منو بهش برسون.
- This word does not convey your meaning.
- این لغت منظوره تو رو نمیرسونه.
- From Longman
- To communicate or express something, with or without words.
- برای ارتباط یا بیان چیزی، با حرف یا لغات یا بدون حرف یا لغات.
- I want to convey to children that reading is one of life’s greatest treats.
- میخوام اینو به بچه ها بفهمونم که خوندن کتاب یکی از بهترین رفتارهای زندگیه.