Dissolve => (verb.) => دیزالو

منحل شدن یا فسخ شدن یا فسخ کردن

آب کردن یا آب شدن و یا محلول شدن، حل شدن

 

اشتباه تایپی : یهسسخمرث

 

 

 

  • To dissolve a contract.
  • قرارداری را فسخ کردن
  • Dissolve this powder in water and drink it.
  • این پودر رو در آب حل کن و بنوش.

 

  1. If a solid dissolves, or if you dissolve it, it mixes with a liquid and becomes part of it.

اگه یه چیز جامد (خالص) حل بشه یا محلول بشه و یا تبدیل به مایع بشه، و یا اگه اونو حلش کنی، با یه مایع دیگه قاطی میشه و جزئی از اون میشه.

 

 

  1. Dissolve in
  • Sugar dissolves in water.
  • شکر در آب حل میشه.
  • Dissolve the tablet in water.
  • قرص رو توی آب حلش کن.

 

  1. Dissolve into
  • She dissolves into tears.
  • او اشک ها را از چشمانش جاری کرد. (اشک از چشاش جاری شد).

 


 

دوستان جمله هایی که خودتون با این لغت میسازین رو در قسمت نظرات وارد کنید تا بقیه هم استفاده کنن ...... ممنون از توجهتون heartheartheart